نویسنده میخام
نویسنده میخام
ینی یکی میخام کمکم کنه
اگه کسی علاقه منده عضو بشه کامنتم بزاره
ممنون میشم
برچسبها:
نویسنده میخام
ینی یکی میخام کمکم کنه
اگه کسی علاقه منده عضو بشه کامنتم بزاره
ممنون میشم
روزی میرسد که تمام مردانگیت را خرج زنی میکنی که شبیه من نیست
و
موهای مرا مردی شانه میزند که مث تو نیست
تو هر روز قبل از رفتن به سرکار خیال مرا به آغوش میکشی
و
گونه های او را میبوسی
ومن...
من هر شب پیراهنی که جا گذاشتی رو به تن میکنم تا آغوشت رو بغل کرده باشم
...
روزی میرسد که فقط در خیال هم زندگی خواهیم کرد
اونـے کِه میگُفت تا تَهِش هَستَم
تـــــا دیــد مــَـن دِل بَـــستـَم
≫گُفت شَرمَندِه "خالــے" بَستـَم≪
نمیدانم
چرا چشم هایم
گاهی بی اختیار
خیس میشوند
میگویند
حساسیت فصلی ست
آری...
من به
فصل فصل
این دنیای
بدون تو
حساسم...
خسته تــــــــــر از آنم ک بخــــــــــواهم
گلــــــــــه کنم...
از آدمهايي ک خــــــــواسته يا نــــــــــاخواسته
دلــــــــــم را شکستــــــــــند...
نه پايي براي رفتــــــــــن دارم
نه دلــــــــــي براي کنــــــــــدن...
آرام و بيــــــــــصدا گـــــــــم ميشوم
در تمــــــــــام حرفــــــــــهايي ک...
نشنيــــــــــده گرفته شد...
تمــــــــــام اشکهايي ک...
نــــــــــاديده گرفته شد...
تمــــــــــام منــــــــــي ک از يــــــــــادها رفت
❤عشقـــــــــــــــم.........❤
❤ایـــــــن پستــــــو گـــــــذاشتــــــم کــــه بگـــــم...........❤
❤بــــــــی تـــــــو میمیــــــرمــــاااا...........❤
❤میخـــــــــــــوام بگـــم:تـــــــو دنیـــــــای منـــــی........❤
❤میخــــــــــــــوام بگــم:دوســــــــت دارم فقـــــــــط بخــــــــــاطــــــــــر خــــــــودت........❤
❤میخــــــــــوام بگــــم:شـــــــــدی همـــــــــــه فکــــــــــــرم..........❤
❤میخـــــــــوام بگــــم:اگـــه یـــــــه روزنبینمـــــت چقــــــدر دلــــم بـــــرات تنــــگ میشـــــــه............❤
❤میخــــــــــوام بگــــم:نبـــــودنـــت بـــــرام پــــــــایــــــان زنـــــدگیــه.........❤
❤میخــــــــــوام بگــــم: یــــــه گـــــوشـــه چشمـــــاتــــــو بــــــه همــــــه دنیــــــا نمیـــــدم..........❤
❤میخـــــــــوام بگــــم:بیشتــــــــــر از عشـــــــــــق لیلــــــــــی بـــــه مجنــــــــون عــــــــــاشقتـــــــــم..........❤
❤میخــــــــوام بگــــم: هــــــــــــر جـــــــــور کـــــــــــه بـــــــــــاشـــــــــــی دوســــــــــت دارم..........❤
❤میخـــــــــــوام بگـم:مثـــــل نفســــی بـــــــرام اگــــه نبـــــاشـــی منـــم نیستمـــــــاااااا..........❤
❤میخـــــــــوام بگـــم:هـــــر شــــب بـــــا خیـــــالـــت میخــــوابمـــــااااااا........❤
❤میخــــــــــوام بگــم:جـــایگـــــاه همیشگیـــــت تـــــــو قلبمــــــه...........❤
❤میخــــــــوام بگــــم:حــاضــرم قشنگتـــریـن لحظــاتمــو بـا سخــت تــریــن دقــایقــت عــوض کنــم....❤
❤میخــــــــوام بگــــم:لحظــــه ای کـــه تــــو رو میبینـــــم بهتــــــریــــن لحظـــه زنـــــــدگیمــه............❤
❤میخـــــــــوام بگـــم:در یـــــک کــــلام دینودنیامی..
❤
چهقدر تنهاست
شاعری که عاشقانههایش
دست به دست میروند
به دست ِ تو اما
نمیرسند !
.
.
.
میخاهی قضاوتم کنی ؟؟؟
کفش هایم را بپوش
راهم را قدم بزن
درد هایم را بِکش
سالهایم را بگذران
بعد قضاوت کن !!!
تورو خدا بخون اشکمو در اورد ....
دستش را به سوی پسر جوان دراز کرد:
_آقا میشه کمک کنید?
پسر نگاهی به دختر انداخت و با لبخندی موذیانه گفت:
_اهل حال هستی??
بخونش خیلی قشنگه داستان 18+ نیست فقط یکم اولش ناجوره
اگه خوندی بدت اومد هرچی دوست داشتی بهم بگو ولی اگه خوشت اومد خیلی بدی اگه نظر ندی
برو ادامه مطلب
خدا را دوست بدار....
حداقلش اینه ک یکی رو دوس داری ک اخرش بهش میرسی...
سلام دوستان این شعر از خودم نیست تو کتاب شعر داییم بود نمیدونم از کجا اومده خوشم اومد ازش گفتم واسه شما هم بزارم شاید خوشتون بیاد
نظر یادتون نره !!!!!!!!!
الان ساعت دو و نیم بعد از ظهره
1ساعته از مدسه اومدم دعا کنید برام امسال سال آخرمه تمومش کنم بره
فرا رسیدن ماه محرم شهادت اربابمان امام حسین (ع) رو به همتون تسلیت میگم
نخستین نگاه
نخستین نگاهی که مارابه هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افکند
نخستین کلامی که دل های مارا
به بوعی خوش آشنایی سپرد
به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی
پر از نور بودی
همه شوق بودیم
همه شور بودیم
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم
نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم
چه خوش لحظه هایی که میخواهمت را
به شرم خموشی نگقتیم وگفتیم
در آوای تنهایی سرگشته بودیم
رها در گذرگاه هستی
به سوی هم از دورها پرگشودیم
چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم
چه خوش لحظه هایی که در هم وزیدیم
چه خوش لحظه هایی که در پرده عشق
چو یک نغمه شاد باهم شکفتیم
چه شب ها که همراه بیکاران های سرشار از نرگس و نسترن
یاس و نسرین
زبسیاری شوق و شادی نهفتیم
تو با آن صفای خدایی
تو تا با آن دل و جان سرشار از روشنایی
از اینه خاکیان دور بودی
چه مغرور بودم...
چه مغرور بودم...و رفتیم ورفتیم
که گفتی به منزل آرزو ها رسیدیم
دریغا ، دریغا ندیدیم
که دوستی در این آسمان ها
بر لوح پیشانی ها نوشته است!
درغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم
که خاک گلِ عشق باغم سرشته است!
فریب و افسوس جهان را
تو گر بودی ای دوست
من کور بودم....!!!!! :(
♥♥♥♥♥♥♥ حتما بخونید خیلی خیلی قشنگه ♥♥♥♥♥♥♥
کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ،
اشاره کرد مستقیم ...
جلوی پاش ترمز کردم ،
در عقب رو باز کرد و نشست ،
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،
- ممنون
- خواهش می کنم ...
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،
یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،
و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،
نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ،
- چیزی شده ؟
چشمامو از نگاهش دزدیدم ،
- نه .. ببخشید ،
خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود
بعد از ده سال ، بعد از ده سال .... خودش بود .
با همون چشم های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لبهای متعجب ،
با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می درخشید و چشمک می زد ،
خودش بود .
نبضم تند شده بود ، عرق سردی نشست روی تنم ، دیگه حواسم به هیچ چی نبود ،
می ترسیدم دوباره نگاهش کنم ، می ترسیدم از تلاقی نگاهم با نگاهش بعد از ده سال ندیدن هم ،
دستام و پاهام دیگه به حال خودشون نبودن ،
برف پاک کنا اصلا کار نمی کردن ، بارون بود و بارون ،
پرسید :
- مسیرتون کجاست ؟
گلوم خشک شده بود ،
سعی کردم چیزی بگم اما نمی شد ، با دست اشاره کردم .. مستقیم .
گفت : من میرم خیابون بهار ، مسیرتون می خوره ؟
به آینه نگاه نکردم ، سرمو تکون دادم ،
صدای خودش بود ، صدای قشنگ خودش بود ،
قطره اشکم چکید ، چکید و چکید ، گرم بود ، داغ بود ، حکایت از یک داستان پرغصه داشت ،
به چشمام جراءت دادم ،
از پشت پرده اشک دوباره دیدمش ، داشت خیابونو نگاه میکرد ،
دهن کوچولوش مثل اون موقع ها نیمه باز بود ، به تعبیر من ، با حالت متعجبانه ،
چشماش مثل چشم بچه ها پر از سئوال ،
سرعت ماشینو کم کردم ، بغض بد جور توی گلوم می تپید ،
روسریش ، مثل همیشه که حواسش نبود ، سر خورد بود روی سرشو موهای مشکیش آشفته و شونه نشده روی پیشونیش رها بود ،
خاطره ها ، مثل سکانس های یک فیلم با دور تند ، از جلو چشمام عبور می کرد ،
به خدا خودش بود ،
به چشمای خودم نگاه کردم ، سرخ بود و خیس ،
خدا کنه منو نشناسه ، اگه بشناسم چی میشه ، آخه اینجا چیکار می کنه ؟ !
یعنی تنهاست ؟ ازدواج نکرده ؟ ازدواج کرده ؟ طلاق گرفته ؟ بچه نداره ؟ خدای من ... خدای من ....
با لبش بازی می کرد ، مثل اونوقتا ، که من مدام بهش می گفتم ، اینقده پوست لبتو نکن دختر ، حیف این لبای قشنگت نیست ؟
و اون ، با همون شیطنت خاص خودش ، می خندید ، لج می کرد ،
به یک زن سی و هفت ساله نمی خورد ، توی چشم من ، همون دختر بیست و هفت ساله بود ، با همون بچه گیای خودش ، با همون خوشگلیای خودش ....
زمان به سرعت می گذشت ، قطره های اشک من انگار پایان نداشت ، بارون هم لجباز تر از همیشه ،
پشت چراغ قرمز ترمز کردم ،
به ساعتش نگاه کرد ،
روسریشو مرتب کرد ، به ناخناش نگاه کردم ، انگار هنوزم مراقب ناخناش نیست ، دلم می خواست فریاد بکشم ، بغض داشت خفم می کرد ، کاش میشد از ماشین بزنم بیرون و تموم خیابون رو زیر بارون بدوم و داد بزنم ، قطره های عرق از روی پیشونیم میچکید توی چشمام و با قطره های اشک قاطی میشد و می ریخت روی لباسم ، زیر بارون نرفته بودم اما .. خیس بودم، خیس ِ خیس ...
چیکار باید می کردم ، بهش بگم ؟ بهش بگم منم کی ام ؟ برگردم و توی چشاش نگاه کنم ؟ دستامو بذارم روی گونه هاش ؟ می دونستم که منو خیلی زود میشناسه ، مگه میشه منو نشناسه ،
نه .. اینکارو نمی تونم بکنم ، می ترسم ، همیشه این ترس لعنتی کارا رو خراب می کرد ،
توی این ده سال لحظه به لحظه توی زندگیم بود و ... نبود ،
بود ، توی هر چیزی که اندک شباهتی بهش داشت ،
بود ، پر رنگ تر از خود اون چیز ، زیباتر از خود اون چیز ،
تنهاییم با جستجوی اون دیگه تنهایی نبود ، یه جور شیدایی بود ،
خل بودم دیگه ،
نرسیدم بهش تا همیشه دنبالش باشم ،
عاشقی کنم براش ،
میگفت : بهت نیاز دارم ...
ساکت می موندم ،
میگفت : بیا پیشم ،
میگفتم : میام ...
اما نرفتم ،
زمان برای من کند میگذشت و برای اون تند تر از همیشه ،
دلم می خواست بسوزم ،
شاید یه جور خود آزاری که البته بیشتر باعث آزار اون شد ،
قصه عشق من افسانه شد و معشوق من ، از دستم پرید ،
مثل پرنده کوچکی که دلش تاب سکوت درخت رو نداشت .
صدای بوق ماشین پشت سر، منو به خودم آورد ، چراغ سبز شده بود ،
آهسته حرکت کردم ، چشام چسبید روی آینه ، حریصانه نگاهش کردم ، حریصانه و بی تاب ،
چرا این اشکای لعنتی بس نمی کنن ،
آخه یه مرد چهل ساله که نباید اینقدر احساساتی باشه ،
یاد شبی افتادم که برای بدرقه من تا فرودگاه اومد ،
هردوروی صندلی عقب تاکسی نشسته بودیم ،
و اون تمام مسیر بهم نگاه می کرد ، اشک میریخت و با همون لبای قشنگ نیمه بازش ، چشم در چشم ، نگاهم می کرد ،
تا حالا اینقدر مهربونی رو یکجا توی هیچ چشمی ندیده بودم ،
چشماش عاشقانه و مادرانه ، با چشم های من مهربون بود .
شقیقه هام می سوخت ، احساس می کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم ، قلبم عجیب تند می زد ، تند تر از همیشه ، تند تر از تمام مدتی که توی این ده سال می زد ،
- همینجا پیاد میشم .
پام چسبید روی ترمز ، چشمامو بستم ،
- بفرمایین ...
دستشو آورده بود جلو ، توی دستش یک هزار تومنی بود و یک حلقه دور انگشتش ، قلبم ایستاد ،
با همه انرژیم سعی کردم حرفی بزنم ..
- لازم نیست ..
- نه خواهش می کنم ...
پولو گذاشت روی صندلی جلو ... صدای باز شدن در اومد
و بعد .. بسته شدنش .
خشکم زده بود ، حتی نمی تونستم سرمو تکون بدم .
برای چند لحظه همونطور موندم ،
یکدفه به خودم اومدمو و درماشینو باز کردم ،
تصمیم خودم گرفته بود برای صدا کردنش ،
برای فریاد کردنش ،
برای ترکوندن همه بغضم توی این ده سال ،
دیدمش ... چند قدم مونده بود تا برسه به مردی که با چتر باز منتظرش بود ، و ... دختربچه ای که زیر چتر ایستاده بود .
صدا توی گلوم شکست ...
اسمش گره خورد با بغضم و ترکید .
قطره های سرد بارون و اشکهای تلخ و داغم با هم قاطی شد .
رفت ، رفتند توی خیابون بهار ، سه نفری ، زیر چتر باز ...
دختر کوچولو دستشو گرفته بود ، صدای خنده شون از دور می اومد ...
سر خوردم روی زمین خیس ،
صدای هق هق خودم بود که صدای خنده شون رو از توی گوشم پاک کرد ...
مثل بچه ها زار زدم .. زار زدم ...
منو بارون .. ، زار زدیم ،
اونقدر زار زدم تا سه نفریشون مثل نقطه شدن ،
به زحمت خودمو کشوندم توی ماشین ،
بوی عطرش ماشینو پر کرده بود ،
هزار تومنی رو از روی صندلی جلو برداشتم و بو کردم ...
بوی عطر خودش بود ، بوی تنش ، بوی دستش ،
بعد از ده سال ، دوباره از دستش دادم ، اینبار پررنگ تر ، دردناک تر ، برای همیشه تر.
خل بودم دیگه ..
یعنی این نقطهء پایان بود برای عشق من ؟
نه ..
عاشق تر شده بودم
عاشق تر و دیوانه تر ... چه کردی با من تو ... چه کردی ...
بارون لجبازانه تر می بارید
خیابان بهار ، آبی بود .
آبی تر از همیشه ...
آدما گاهی لازمه
چند وقت کرکره شونو بکشن پایین
یه پارچه سیاه بزنن درش
و
بنویسن :
کسی نمرده
فقط دلم گرفته
لب شما چه مزه ای هست؟؟
1:فروردین :: ترش
2:اردیبهشت :: شوووور
3:خرداد :: خاص
4:تیر :: مزه دوست داشتنی
5:مرداد :: شیریییین
6:شهریور :: خوشمزه
7:مهر :: وانیلی
8:آبان :: تلخ
9:آذر :: ترش وشور
10:دی :: بانمک ترین
11:بهمن :: کاکاوووویییی
12:اسفند :: طعمی خنک وخوشبو
شهر من اینجا نیست !ا
اینجا…
آدم که نه!
آدمک هایش
, همه ناجور رنگ بی رنگی اند!
و جالب تر !
اینجا هر کسی هفتاد رنگ بازی میکندتا میزبان سیاهی دیگری باشد!
.شهر من اینجا نیست!
اینجا…
همه قار قار چهلمین کلاغ رادوست می دارند!
و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!
.شهر من اینجا نیست!
اینجا…
سبدهاشان پر است ازتخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند!
.من به دنبال دیارم هستم,شهر من اینجا نیست…
شهر من گم شده است!
...آدمــیزاد در حرف زدن هایش بی ملاحظه است
… !وقتی میخواهد با منطق حرف بزند ؛ احساساتی میشود
…وقتی از احساسش میگوید ؛ آرزوهایش لو میرود
…وقتی از آرزوهایش یاد میکند ؛ حسرتش رو میشود
…وقتی حسرتهایش را روشن میکند ؛ منطق میتراشد
…و اینگونه گند میزند به همه ی روابطش …...
روزی مجنون از روی سجاده عابدی عبورکرد.
مرد نماز راشکست وگفت :
مردک من درحال راز ونیاز باخدا بودم
توچگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد وگفت :
من عاشق دختریی هستم
”تورا ندیدم”
توعاشق خدایی ومرا دیدی؟!
سلام عشقم خوبی ؟؟
مرسی از اینکه اومدی دیدنم... عشقم قول بده زود به زود بیای دیدنم باشه ؟؟
وایسا ببینم چرا چشمات خیسه . داری گریه میکنی؟؟
تو چند وقتی که با هم بودیم گریت رو ندیده بودم .. عشقم نکنه دلت واسه من تنگ شده نه ؟؟
راستش منم دلم واست خیلی تنگ شده .. چرا داری گریه میکنی بس کن دیگه .
. اگه واسه کم محلی هات اگه واسه بد حرف زدن هات اگه واسه بی مرامی هات داری گریه میکنی گریه نکن من قبل مرگم بخشیدمت
ولی هرچی زنگ زدم بهت بگم تو جواب نمیدادی و گوشیت رو خاموش کردی ..
راستی سنگ قبرم قشنگه ؟
دستت رو بکش رو سنگه قبرم تا آروم شم .. عشقم من خیلی وقته تورو بخشیدم....
راستی دوستت دارم نفسم
خوشبختی داشتن کسی است…
که بیشتر از خودش تــــــــــو را بخواهد…
و
بیشـــتر از تــــــــو…
هیـــــــــــچ نخواهد..
و
تــــــــــو ... برایش تـــــــمام زندگی باشی ♥
خبر از من داری؟…
خبر از دلتنگی های من چطور؟
و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند…
خبرش رسیده که مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟
کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟
مچاله ام از دلتنگی؟
آه… که هیچ کلاغی نساختیم میان هم
وجدانت راحت…
خبرهای من به تو نمی رسد…
من جلوی دهانم را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایم ندارد!!!
. . .این روزها من
خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
!!!. . .خط خطی نشود
این جا
آنقدر شاعرانه دروغ می گویند
و آنقدر در دروغ هایشان شاعر می شوند
که نمیدانم
در این سرزمین
با اینهمه فریب
چگونه ست که دلم هنوز
خواب باران را دوست دارد!
از خودم بدم میاد،چقدر بده یکیو دوست داشته باشی اما هیچ وقت بهش
نرسی،چقدر بده یکیو دوست داشته باشی،عاشقش باشی،واسش بمیری اما
بهش بگی دوست ندارم! نمی خوامت!
چقدر سخته بدون اون زندگی کردن، چقدر سخته بدون اون
نفس کشیدن آخه اون
نفست بود حالا که نیست...!
چقدر سخته از این به بعد با خاطراتش زندگی کنی،بخندی،
گریه کنی.چقدر سخته
چشمای نازشو دیگه نبینی.
از این به بعد به کی بگم ... جونم...؟، به کی بگم دوست دارم ؟
دارم داغون میشم،دارم میترکم.بخدا سخته،سخته
عاشق باشی اما معشوق
نداشته باشی،یعنی داشته باشی اما هیچوقت کنارت نباشه
وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد ، هیچ فاصله ای دور نیست ،
هیچ زمانی زیاد نیست و هیچ عشق دیگری نمی تواند آن دو را از هم دور کند !
محکم ترین برهان عشق ، اعتماد است …
عاشقی یعنی بعد از دو ساعت اس ام اس بازی با عشقت،
شب که دلتنگش میشی دوباره میشینی
همون اس ام اسای تکراری رو میخونی !
همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم
همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم
بی تو و اسمت عزیزم اینجا خیلی سوت و کوره
ولی خب عیبی نداره دل من خیلی صبوره
مـــــردانـــگی میــخواهـــــد !
مــــــــاندن ،
.
.
.
.
.
پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزنــد . . .
خیال من…
گنجشک کوچکیست که به حیاط نگاهت عادت دارد
به طمع دانه های محبتی که هر روز میپاشی
پیش از تو همه را با معیارهایم می سنجیدم !
بعد از تو همه را با تو می سنجم حتی معیارهایم را …
تنهایم …
اندکی بغل می خواهم
ترجیحاً عاشقانه …
بن بست دنیاست برای من آغوشت …
اولین باریست که هراسی ندارم بگویم به بن بست رسیده ام !
عشق یعنی آنجا که دهانها جسارت گفتن ندارند قلب ها می زنند زیر آواز !
آن
چشمانت
قاتل بالفطره اند!
گونه هایت را برای دست هایم می خواهم
پیشانی ات را برای لب هایم
خودت را برای زندگی ام
می بینی ؟
برای خودم هیچ نمی خواهم ؟!
تمام شعر های عاشقانه جهان شبیه تو هستند !
تو اما پشت استعاره ای ایستاده ای که به ذهن هیچ شاعری نخواهد رسید …
شبی که نباشی هوا سرد است و دلگیر
پیش بینی هواشناسی به درک
او هواشناس است ، من عاشق !
حواس من همیشه جمع بود
جمع تو
و این را معلم ریاضی نمیدانست
و مرا مردود میکرد !
خیال تو می ارزد به داشتنِ همه !
کـــاش اورژانـس “بــغـــــــل” داشــتـیـم!
زنـگــ مـی زدیم اونی که میخواستیم میومد،
خـودمــون رو مـینـداخـتـیـم تـوی بـغـــلـش …
بـدون فـکـــر یه نـمـوره آروم مـی شــدیـم....
غــ ـــربـتـــــــ رانـبایـ ـد
درالـ ـفبـای شـهرغـ ـریـبـــــ جــستجـ ـوکــ ـرد
هـ ـمیـن کـهـ عـ ـزیـ ـزتـــــــــ نـگاهـش را
بـهـ طـ ـرفـــ دیـ ـگـ ـریـــــــــ کـــ ـــرد
تـ ـوغـ ـریـبـیــــــــــــ...
دوستــی هـا کمرنــگ ..
بــی کســی ها پیــداست ..
راسـت گفتــی ســهراب ..
آدم اینــجا تنـــهاست ..
همیشه منتظر بودم چیزی بشود
اتفاق کوچکی بیافتد....
مثلا سرما بخورم....؛یا دستم را ببرم
بعد...
با آب و تاب برای تو تعریف کنم...
وقتی نگران می شوی
عاشق تر می شوم
من تو را…
به قلبم قول داده ام..
نگذار بدقول شوم…
امشب دیوانگی در من بالا زده!
نه سکوتی... نه موسیقی... نه حتی سیگار...
هیچ چیز و هیچ چیز این دیوانگی را تسکین نمیدهد جز عطر تنت...
تراژدی این نیست که تنها باشی! بلکه این است که نتوانی تنها باشی.
گاهی آماده ام همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسان ها نداشته باشم.
وقتی دیر رسیدم... با دیگری دیدمت...
فهمیدم که گاهی... هرگز نرسیدن...
بهتراز دیر رسیدن است...شکستم